#برشی_از_کتاب📖
#یازهرا(س)
محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا (س) است. من هم فرمانده گردان یازهرا (س) هستم!
نمیدانم چرا یکدفعه یاد این حرف ها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود...
محمد را از سنگر بیرون آوردیم. دستم را به زیر پهلوی او بردم. شکاف عمیقی در پهلوی چپش بود. بازوی راست او هم غرق خون بود. تعجب کردم! چطور خمپاره از بالا آمده و اینطور در دو طرف بدن زخم ایجاد کرده...
گفته بود؛
جنازه من را که آوردند از حسینیه بنی فاطمه (ع) تشییع کنید. قبل از دفن لباس سپاه به من بپوشانید. پیشانی بند یازهرا (س) به سر من ببندید. در گلستان شهدا کنار سید رحمان مرا دفن کنید. پدر و مادرم مرا در قبر بگذارند، روی سنگ قبر من هم فقط بنویسید: یازهرا (س)
▪️یا زهرا (سلام الله علیها)، زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ارسالی از خانم جعفری