#برشی_از_کتاب📖
#حاء_سین_نون
ما هر چهار...منتظر...مضطرب....ترسان مهیای مرگ...چرا پس نمیخواند و نمیشوراند این سیل فاتحان را برما؟
_فاذهبوا فانتم الطلقاء....
نه....کاش بکشد...مثله....تکه تکه....بسوزاند....مصلوب....بشنو ابوسفیان!بزرگ خاندان امیه!امیرِ اکنون آزاد شده....اکنون رسوا....اکنون ننگ بر پیشانی....بشنو پسر حرب....
محمد بر در کعبه ایستاده و شکوه اش تحقیر همه ما:
_بروید که آزاد گشتید....
زانوهایم سست میشود...این ننگ را طوفان نوح هم از پیشانی فرزندان امیه نخواهد شست...ناله میزنم.....یاصخر لاتسلمن....
ابوسفیان مسلمان شده،او که پسر حرب،او که پسر عبدالشمس....او که از جان،دشمن محمد و هاشمیان....چه سرنوشت شومی نوشت برای فرزندان امیه الاکبر،که باید برای نوزادشان-فاذهبوا انتم الطلقاء بخوانند...
نیم جان کنار تکه شکسته ای از عزی عزا گرفته ام...خدایی که محمد و علی به ناجوانمردی از قلبمان ستاندند شکستند و....تا همیشه گردن ما افراشته نخواهد شد از سنگینی انتم الطلقاء...
تکه ای از عزی را میبوسم...برچشم میگذارم...اشک نریز خدای بزرگ روزهای سختمان....مویه نکن خدای مهربان ایام عسرتمان...معاویه روزی ننگ یابن الطلقاء را از دامن فرزندان امیه می سترد....من فرزند آزادشدگان نخواهم ماند...به تکه شکسته های تو سوگند....
ارسالی از خانم میرمرادی_دانشکده پرستاری