#معرفی_کتاب📕
#زینا
#خدیجه_تاجالدین
رمانی ۳۱۲ صفحهای که روایتگر روزهای جوانی دختری مرفه با اعتقاداتی نه چندان قویست. دانشجوی پزشکیست و برای رهایی از مشکلات عاطفی به بیمارستانی در نزدیکی خط مقدم میرود تا کمی دغدغهها و مشکلاتش را از یاد ببرد که خیلی زود به اسارت درمیآید اما این اسارت مقدمه ایست بر رهایی او...
«صبح باری دیگر به زیارت رفتم . پس از عرض ارادت و طلب مساعدت به طرف مغازه اش به راه افتادم، در مغازه بسته بود. ساعتی از فاصله ای نسبتاً دور منتظر ایستادم، بالاخره از راه رسیدند. پسر در را باز کرد، آه خدای من! یعنی میتوانست آن پسر بچهی دوست داشتنی یاسر باشد؟! شب گذشته را آن قدر محو افکار ماجد بودم که کاملاً یاسر را از یاد برده بودم؛ یعنی این پسربچه همان کودکی ست که چندین روز او را بغل داشته و به این طرف و آن طرف کشانده بودم؟!»
ارسالی از خانم سیفی_دانشکده پیراپزشکی