#برشی_از_کتاب 📕
#یا_زهرا(خاطرات شهید تورجی زاده)
یکی از مسئولین لشکر آمد و گفت:
رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده، باید چاه دستشویی تخلیه بشه، چند نفر نیروی از جان گذشته میخوایم.
رفتیم برای ناهار، بعدهم مشغول استراحت شدیم
پیش خودم گفتم کسی که برای این کار داوطلب بشه کاربزرگی کرده.
نفس خودش را شکسته.چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما...
گفتم تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!
وقتی رسیدم خیلی تعجب کردم.عده ای از بچه ها آن جا بودند.
از هیچ چیزی هم باکی نداشتند.نجاست بود و کثیفی.اما کار برای خدا این حرف ها را ندارد.
ده نفر بودند.
تاغروب مشغول کار بودند بعد هم به حمام رفتند.دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد.
بعضی از بچه ها وقتی این ده نفر را می دیدندشوخی می کرند و سر به سرشان می گذاشتند. اما آن ها....
آن ها به دنبال رضایت خدا بودند.
نمی دانم چرا ولی اسامی آن هارا نوشتم و نگه داشتم.
سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم.درست بعد عملیات کربلایی ده.
نفر اول شهید. نفر دوم شهید. نفرسوم...تا نفر آخر.به ترتیب یکی پس از دیگری
گویی این کار آن ها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود بر شهادتشان.
ارسالی از خانم نیکپور_دانشکده توانبخشی