هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

کارگروه دانشجویی کتاب و کتابخوانی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی(ره)

هر کس که با کتاب‌ها 🌺🍃
آرامش یابد، 🌺🍃
راحتی و آسایش از او سلب نمی‌گردد. 🌺🍃

🍃 "امام علی(ع)"🍃

این صفحه توسط یکی از اعضای گروه هم‌اندیشان مدیریت می‌شود.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴۳ مطلب با موضوع «معرفی کتاب :: زندگینامه» ثبت شده است

۰۴
آبان

انسان ۲۵۰ ساله

#معرفی_کتاب 📓

#انسان۲۵۰ساله


این کتاب شامل ۱۷ فصل است که نحوه چینش عناوین فصل ها به ترتیب تاریخی زندگی ائمه(ع)، از دوران پیامبر اعظم (ص) تا دوره امام جواد (ع)، امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) است که بیانات مقام معظم رهبری درباره این سه امام(ع) در یک فصل ارائه شده است. 

محتوای کتاب «انسان 250 ساله» به دنبال انتقال مفهومی متعالی از مسیر و مقصد زندگی مجاهدانه ائمه (ع) است و از این رو، این کتاب بیش از آن که یک کتاب تاریخی صرف باشد، یک فراتحلیل تاریخی است که به جای شرح و تفصیل وقایع زندگی ائمه (ع) نگاهی کل گرایانه به زندگی هر یک از معصومین (ع) را با توجه به بستر تاریخی دوره مربوط و در راستای مقصود واحدی که همه این بزرگواران دنبال می کردند، ارائه می دهد. 

عنوان کتاب عینا برگرفته از کلام مقام معظم رهبری است و بیانگر نوع نگاه ایشان به زندگی سیاسی مبارزاتی ائمه است و علت این نامگذاری در مقدمه کتاب به تفصیل از بیانات ایشان تشریح شده است.


۰۴
آبان

#برشی_از_کتاب 📖

#خدا_بود_و_دیگر_هیچ (مجموعه‌ای از دست‌نوشته‌های دکتر چمران)


من مسئولیت تام دارم که در مقابل شدائد و بلایا بایستم

تمام ناراحتی ها را تحمل کنم

رنج هارا بپذیرم

چون شمع بسوزم و راه را برای دیگران روشن کنم

به مردگان روح بدمم و تشنگان حق و حقیقت را سیراب کنم

ای خدا من این مسئولیت تاریخی را در مقابل تو به گردن گرفته ام

تنها تویی که ناظر اعمال منی و فقط تویی که از او کمک می جویم و تقاضای کمک می کنم

ای خدا من باید که از لحاظ علم برتر باشم که مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنند

باید به آن سنگ دلان که علم را بهانه کرده اند ثابت کنم به خاک پای من هم نمی رسند.

خدایا کمک کن تمامی این کارها و اقدامات را به عشق تو و رنگ تو و به خاطر تو انجام دهم.‌


ارسالی از خانم نیک‌پور_دانشکده توانبخشی 


۲۸
مهر

کتاب دلیل


بسم رب الشهدا


#معرفی_کتاب📕

#دلیل 

#حمید_حسام 


روایت حماسه‌ی نابغه‌ی عملیات

سردار #شهید_علی_چیت‌سازیان


منظور ما از نابغه ممکن است نبوغ فرد در هر چیز باشد. آن‌ها که نابغه‌اند معمولاً در سنین پایین استعدادهایشان کشف می‌شود. علی‌آقا نابغه‌ای بود که در زمان جنگ و انقلاب از نبوغ خود استفاده کرد، و آن را در راه خدا تا شهادت خرج کرد.

۲۸
مهر

#معرفی_کتاب📕

#زینا

#خدیجه_تاج‌الدین

رمانی ۳۱۲ صفحه‌ای که روایتگر روزهای جوانی دختری مرفه با اعتقاداتی نه چندان قوی‌ست.  دانشجوی پزشکی‌ست و برای رهایی از مشکلات عاطفی به بیمارستانی در نزدیکی خط مقدم می‌رود تا کمی دغدغه‌ها و مشکلاتش را از یاد ببرد که خیلی زود به اسارت درمی‌آید اما این اسارت مقدمه ایست بر رهایی او...

«صبح باری دیگر به زیارت رفتم . پس از عرض ارادت و طلب مساعدت به طرف مغازه اش به راه افتادم، در مغازه بسته بود. ساعتی از فاصله  ای نسبتاً دور منتظر ایستادم، بالاخره از راه رسیدند. پسر در را باز کرد، آه خدای من! یعنی می‌توانست آن پسر بچه‌ی دوست داشتنی یاسر باشد؟! شب گذشته را آن قدر محو افکار ماجد بودم که کاملاً یاسر را از یاد برده بودم؛ یعنی این پسربچه همان کودکی ست که چندین روز او را بغل داشته و به این طرف و آن طرف کشانده بودم؟!»


ارسالی از خانم سیفی_دانشکده پیراپزشکی


۲۴
مهر

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

#معرفی کتاب: #دکتر_بدو ! 

اثر: #دکتر_رضا_منتظر

 

خاطرات سرتیپ‌دوم #غلام‌حسین_دربندی

از امدادرسانی در دفاع مقدس

 

💣آن‌چه واضح است این است که، جنگ همواره با خون و خونریزی همراه بوده؛ و از این جهت، یکی از مهم‌ترین ارکان جنگ، حضور و فعالیتِ به‌موقعِ نیروهای امدادرسانی در این میدان‌ها است.

۲۴
مهر

#معرفی_کتاب📕 

#قصه‌ی_دلبری


فرمانده بسیج دانشگاه که شبیه شهدا بود 

همراه رفقایش همیشه میشد کنار شهدای گمنام پیداش کرد . 

صدای خوبی داشت و نوحه میخوند و پایه ی هیئت . 

همیشه سرش پایین بود و به چشم پاکی تو فامیل معروف بود . از دار دنیا یه موتور تریل داشت .

اما عاشق یه دختر خانم میشه و ...




از سوریه که بر میگشت اصلن هیچی نمیگفت ولی من با ترفند های خاصی ازش حرف میکشیدم . یه بار بابام گفت نمیخواد دیگه بری اونم گفت من با نرفتنم مشکلی ندارم ولی قیامت شما جواب حضرت زهرا رو بدی ؟ پدرم دیگه نتونست حرفی بزنه و مادرم زد زیر گریه .

بعضی ها هم میگفتند رفته سوریه قصی القب شدی و آدم میکشی راستی تا حالا چند نفرو کشتی ؟ اونم حواب میداد : ....


ارسالی از آقای موسوی_دانشکده سلامت

۲۳
مهر

#برشی_از_کتاب 📚

رئیس ها و دفتر ها!

حالا خوب است فقط دوسال است از پیروزی انقلاب می گذرد آن وقت این قدر قیافه میگیرد. انگار از دماغ فیل افتاده! انقلاب کردیم که بگوییم 

مقام ها ی مادی و دنیایی ارزشی ندارد و فقط بهانه ای است برای خدمت بیشتر و... اما همین اول کار، خوب ماهیت خودشان را نشان دادند.معلوم شد این شعار ها یعنی فقط کشک!

آقایان دنبال پست و مقام خودشان بودند.برای همین هم به جان شاه افتادند. والّا کی دلش برا مردم سوخته؟

کی دنبال خدمت است؟! نمونه اش همین اقا.انگار نه انگار به خاطر جنگ آمده جبهه.اصلا وظیفش هست بیاید خط مقدم. رفته یک گوشه جای بی خطر ،دفتر دستک راه انداخته که مثلا دارد جنگ را فرماندهی میکند. 

ای کلابردار....!من ساده لوح را بگو که میخواستم مسائل مهم مربوط به جنگ را با او درمیان بگذارم. حالا که مرا در تشکیلاتش سر کار گذاشتند میروم پیش نماینده امام.وای به حالش اگر او هم قیافه بگیرد و رئیس های دفترش مرا دست به سر کنند. آن موقع پته همشان را میریزم روی آب. طاغوت که شاخ دم ندارد. همین ادا اطوار هاست دیگر.خدا به این یکی رحم کند.و الّا همه عصبانیتم را سر او خالی میکنم.کار شخصی که ندارم. بخاطر همین آب و خاک دارم جوش میزنم.آنوقت آقایان سردمدار نظام  در منطقه جنگی هم دست از امروز و فردا کردنشان بر نمیدارند....میدانم چه بلایی سرشان بیاورم... وارد سالن میشوم.روی تخت سربازی  نشسته و در خطوط سیاه کاغذ هایش فرورفته است.باید با تحکم صحبت کنم.جوری که بترسد و و دفتر نماینده امام را نشانم دهد.آنوقت دیگر نیاز به هماهنگی و وقت قبلی و... نیست.سرم را میگذارم پایین و می روم داخل . میایستم گلویی صاف میکنم .زور میزنم صدایم کلفت شود و هوار میکشم...جناب با شما هستم. مرا به دفتر امام راهنمایی کنید همین الآن...

سرش را بالا می آورد.انگار هنوز غرق نوشته هاست.عینکش را جا به جا کرده و سر تا پایم را وراندازمیکند.

برافروختگی مرا که می بیند تبسمی میکند. 

_سلام علیکم  برادر.خودم هستم.امرتان.. ؟

خشکم زده بود.او خییلی با بنی صدر فرق داشت.نماینده امام بود


#نم‌نم_آفتاب(سید حمید مشتاقی نیا)

_داستان های کوتاه زندگی رهبر_


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی

۲۳
مهر

آسمان


دلم می‌خواهد همه چیز دروغ باشد. تو هنوز زنده باشی، درِ تابوت دوباره باز بشود و ما تو را ببینیم که از خوابی دراز و دور بیدار می‌شوی و به ما لبخند می‌زنی.💔

باز سوار ماشین خودمان بشویم. از تونل دراز و تاریک عبور کنیم و در بیشه‌کلا باشیم. تو و امیر بدوید سمت دریا و من از دور نگاهتان کنم، برایتان لبخند بزنم...❤️


تیرماه ۱۳۸۱ 


آخرین سطر از #آسمان، دوران به روایت همسر شهید💛


"این قهرمان مردی است که من سال‌های درازی است که دوستش دارم. حالا خوب می‌دانم سهم تمام لیلی‌ها بی‌مجنون ماندن است..."


ارسالی از خانم رحمانی_دانشکده سلامت


۲۳
مهر

گلستان یازدهم


یادداشت تجلیل حضرت آیت الله خامنه ای از کتاب #گلستان_یازدهم

۱۴
مهر

#فوق_العاده_است.

                         #حتمابخوانید

نقش بر آب

از رفتار ها و نگاه های مشکوکشان باید حدس میزدم که برنامه ای دارند.بعضی هاشان ما را که میدیدندمرموزانه به هم چشمک میزدند. مطمئن بودم نقشه ای دارند؛ اما در ذهنشان چه میگذشت نمیدانستم.تا اینکه رسیدیم به راهرویی که به اتاق جلسه ختم میشد.آنجا بود که دیگر دستشان رو شد.نامرد ها !حیله ی شیطنت آمیزی را طرح کرده بودند.در خیلی عرصه ها کم اورده بودند و حالا میخواستند با این رفتار ،خودشان را برتر و زیرک تر نشان دهند.

از دیدن درِ راهرو خشکم زده بود.آن را کوتاه ساخته بودند طوری که هرکس قصد ورود به راهرو را دارد مجبور شود 

#سرش_را_خم کند. سر خم کردن آن هم در مقابلِ.....؟احترام اجباری آن هم به یک شی بی ارزش؟!خودشان میدانستند ما به صاحب آن هم حاضر نبودیم تعظیم کنیم.دوربین هایشان را کاشته بودند آن طرف در که این صحنه را به تمام دنیا نشان بدهند.لحظات داشت به سرعت میگذشت.فرصتی برای اعتراض نبود. در را که نمیشد از جا کند.راه دیگری را هم برای عبور همراهان سراغ نداشتیم.دلم آشوب شده بود.قلبم داشت از جا کنده میشد. هر چه در توان داشتم به ذهنم فشار اوردم.اما فایده ای نداشت.تا آنموقع تجربه چنین برخوردهایی را نداشتم.این هم برای خودش جنگی بود.یک جنگ سیاسی.شکست در آن به معنای آبروریزی برای چندین میلیون نفر ایرانی بود.یکی به عربی داد زد:رئیس جمهوری اسلامی ایران وارد میشوند.سرم گیج رفت.ای کاش به این سفر نمی آمدم وچنین صحنه ای را هرگز نمیدیدم.آنها میخواستند در تمام دنیا مارا تحقیر کنند

و اینطوری به صدام روحیه بدهند.شیطنت ناجوانمردانه ای بود.آقا به همراه محافظین و هیئت همراه ، قدم به قدم به  در راهرو نزدیک تر میشد.چشمان میزبانان برقی زد.لبخند مرموزانه ای بر چهره شان نقش بست.

آقا نگاهی به در انداخت با این که نمیدانست آن طرف چه خبر است اما.....