هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

کارگروه دانشجویی کتاب و کتابخوانی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی(ره)

هر کس که با کتاب‌ها 🌺🍃
آرامش یابد، 🌺🍃
راحتی و آسایش از او سلب نمی‌گردد. 🌺🍃

🍃 "امام علی(ع)"🍃

این صفحه توسط یکی از اعضای گروه هم‌اندیشان مدیریت می‌شود.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴۴ مطلب با موضوع «معرفی کتاب :: کتابهای عمومی» ثبت شده است

۰۳
آبان

#برشی_از_کتاب 📕

#یا_زهرا(خاطرات شهید تورجی زاده)


یکی از مسئولین لشکر آمد و گفت:

رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده، باید چاه دستشویی تخلیه بشه، چند نفر نیروی از جان گذشته میخوایم.

رفتیم برای ناهار، بعدهم مشغول استراحت شدیم

پیش خودم گفتم کسی که برای این کار داوطلب بشه کاربزرگی کرده.

نفس خودش را شکسته.چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما...

گفتم تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره!

وقتی رسیدم  خیلی تعجب کردم.عده ای از بچه ها آن جا بودند.

از هیچ چیزی هم باکی نداشتند.نجاست بود و کثیفی.اما کار برای خدا این حرف ها را ندارد.

ده نفر بودند.

تاغروب مشغول کار  بودند بعد هم به حمام رفتند.دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد.

بعضی از بچه ها وقتی این ده نفر را می دیدندشوخی می کرند و سر به سرشان می گذاشتند. اما آن ها....

آن ها به دنبال رضایت خدا بودند.

نمی دانم چرا ولی اسامی آن هارا نوشتم و نگه داشتم.

سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم.درست بعد عملیات کربلایی ده.

نفر اول شهید. نفر دوم شهید. نفرسوم...تا نفر آخر.به ترتیب یکی پس از دیگری

گویی این کار آن ها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود بر شهادتشان.


ارسالی از خانم نیک‌پور_دانشکده توانبخشی 


۲۸
مهر

کتاب دلیل


بسم رب الشهدا


#معرفی_کتاب📕

#دلیل 

#حمید_حسام 


روایت حماسه‌ی نابغه‌ی عملیات

سردار #شهید_علی_چیت‌سازیان


منظور ما از نابغه ممکن است نبوغ فرد در هر چیز باشد. آن‌ها که نابغه‌اند معمولاً در سنین پایین استعدادهایشان کشف می‌شود. علی‌آقا نابغه‌ای بود که در زمان جنگ و انقلاب از نبوغ خود استفاده کرد، و آن را در راه خدا تا شهادت خرج کرد.

۲۴
مهر

#برشی_از_کتاب📚

#ر‌ه‌ش

#رضا_امیرخانی 

علا چشم از راهِ بی‌انتهای جلوِ روش و صفِ ارباب رجوع‌ها برمی‌گیرد و نگاه می‌کند به آسمان.انگار می‌خواهد مرا پیدا کند.صدای مرا شنیده است.نه؛انگار می‌خواهد گلایه کند؛نه به  شهردارِ منطقه،نه به شهردارِ ابرشهر...انگار می‌خواهد شکایت ببرد به خودِ خدا... به آسمان نگاه می‌کند.ما را نمی‌بیند.می‌خواهد ما را دور بزند و بالاتر از ما،خدا را ببیند.نمی‌داند که اگر بالا را نگاه کند و مرا و ایلیا را نبیند،خدا را هم نمی‌تواند ببیند...

کاش علا هم بود و از این ارتفاع شهرش را،شهرداری‌ش را و شهردارش را می‌دید.باید پایین برویم،اما بالاتر می‌رویم...پایین را نگاه می‌کنم.ما بالا می‌رویم.شهر هم بالا می‌آید.خاکستریِ شهر بالا می‌آید...تکان می‌خوریم،شهر هم تکان می‌خورد و می‌لرزد...پدر را می‌بینم دور است از ما.و مادر را...فکر می‌کردم فقط از خاک اتصال دارم به‌شان...حالا می‌فهمم که از این بالا،از هوا هم می‌شود متصل شد به‌شان...به بابا می‌گویم ما این بالاییم...بالای شهر...ش...ه...ر...بابا می‌خندد و از جایی سبز می‌گوید:《ر...ه...ش...》انگار صدا به دیواره‌ای خورد و برگشت.ش...ه...ر...رفت و ر...ه...ش...برگشت.


_رَهِش عجب نام خوبی است برای اِیربُرن شدن و از زمین بلند شدن...


۲۳
مهر

#برشی_از_کتاب 📚

رئیس ها و دفتر ها!

حالا خوب است فقط دوسال است از پیروزی انقلاب می گذرد آن وقت این قدر قیافه میگیرد. انگار از دماغ فیل افتاده! انقلاب کردیم که بگوییم 

مقام ها ی مادی و دنیایی ارزشی ندارد و فقط بهانه ای است برای خدمت بیشتر و... اما همین اول کار، خوب ماهیت خودشان را نشان دادند.معلوم شد این شعار ها یعنی فقط کشک!

آقایان دنبال پست و مقام خودشان بودند.برای همین هم به جان شاه افتادند. والّا کی دلش برا مردم سوخته؟

کی دنبال خدمت است؟! نمونه اش همین اقا.انگار نه انگار به خاطر جنگ آمده جبهه.اصلا وظیفش هست بیاید خط مقدم. رفته یک گوشه جای بی خطر ،دفتر دستک راه انداخته که مثلا دارد جنگ را فرماندهی میکند. 

ای کلابردار....!من ساده لوح را بگو که میخواستم مسائل مهم مربوط به جنگ را با او درمیان بگذارم. حالا که مرا در تشکیلاتش سر کار گذاشتند میروم پیش نماینده امام.وای به حالش اگر او هم قیافه بگیرد و رئیس های دفترش مرا دست به سر کنند. آن موقع پته همشان را میریزم روی آب. طاغوت که شاخ دم ندارد. همین ادا اطوار هاست دیگر.خدا به این یکی رحم کند.و الّا همه عصبانیتم را سر او خالی میکنم.کار شخصی که ندارم. بخاطر همین آب و خاک دارم جوش میزنم.آنوقت آقایان سردمدار نظام  در منطقه جنگی هم دست از امروز و فردا کردنشان بر نمیدارند....میدانم چه بلایی سرشان بیاورم... وارد سالن میشوم.روی تخت سربازی  نشسته و در خطوط سیاه کاغذ هایش فرورفته است.باید با تحکم صحبت کنم.جوری که بترسد و و دفتر نماینده امام را نشانم دهد.آنوقت دیگر نیاز به هماهنگی و وقت قبلی و... نیست.سرم را میگذارم پایین و می روم داخل . میایستم گلویی صاف میکنم .زور میزنم صدایم کلفت شود و هوار میکشم...جناب با شما هستم. مرا به دفتر امام راهنمایی کنید همین الآن...

سرش را بالا می آورد.انگار هنوز غرق نوشته هاست.عینکش را جا به جا کرده و سر تا پایم را وراندازمیکند.

برافروختگی مرا که می بیند تبسمی میکند. 

_سلام علیکم  برادر.خودم هستم.امرتان.. ؟

خشکم زده بود.او خییلی با بنی صدر فرق داشت.نماینده امام بود


#نم‌نم_آفتاب(سید حمید مشتاقی نیا)

_داستان های کوتاه زندگی رهبر_


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی

۲۳
مهر

شما شاید تا به حال خیلی به حواس پرتی فکر کرده باشید و بار ها از خود پرسیده باشید :" چرا به هنگام مطالعه ، حواس آدم پرت میشود ؟

ما نمیدانیم که شما برای این سوال خود چه جوابی پیدا کرده اید؛ اما پاسخ صحیح این پرسش را به شما میگوییم:

"حواس پرتی ، چیزی نیست جز تمایل ذاتی ذهن به درگیری فعالیت."

ذهن شما ، همواره میخواهد درگیر و مشغول باشد ؛ بنابراین ، اگر آن چه اکنون انجام میدهید ،در شما درگیری و مشغولیت ذهنی ایجاد کند ،فکر شما دیگر احساس نمیکند که جای دیگری برود و در آن جا درگیر شود، اما اگر در انجام این کار ،درگیری ذهنی ایجاد  نشود ، ذهن شما شتابان به جایی میرود تا خود را در آن جا مشغول کندو این همان حواس پرتی است.


برگرفته از کتاب " #20نکته_درباره‌ی_مطالعه"


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی


۱۴
مهر

#فوق_العاده_است.

                         #حتمابخوانید

نقش بر آب

از رفتار ها و نگاه های مشکوکشان باید حدس میزدم که برنامه ای دارند.بعضی هاشان ما را که میدیدندمرموزانه به هم چشمک میزدند. مطمئن بودم نقشه ای دارند؛ اما در ذهنشان چه میگذشت نمیدانستم.تا اینکه رسیدیم به راهرویی که به اتاق جلسه ختم میشد.آنجا بود که دیگر دستشان رو شد.نامرد ها !حیله ی شیطنت آمیزی را طرح کرده بودند.در خیلی عرصه ها کم اورده بودند و حالا میخواستند با این رفتار ،خودشان را برتر و زیرک تر نشان دهند.

از دیدن درِ راهرو خشکم زده بود.آن را کوتاه ساخته بودند طوری که هرکس قصد ورود به راهرو را دارد مجبور شود 

#سرش_را_خم کند. سر خم کردن آن هم در مقابلِ.....؟احترام اجباری آن هم به یک شی بی ارزش؟!خودشان میدانستند ما به صاحب آن هم حاضر نبودیم تعظیم کنیم.دوربین هایشان را کاشته بودند آن طرف در که این صحنه را به تمام دنیا نشان بدهند.لحظات داشت به سرعت میگذشت.فرصتی برای اعتراض نبود. در را که نمیشد از جا کند.راه دیگری را هم برای عبور همراهان سراغ نداشتیم.دلم آشوب شده بود.قلبم داشت از جا کنده میشد. هر چه در توان داشتم به ذهنم فشار اوردم.اما فایده ای نداشت.تا آنموقع تجربه چنین برخوردهایی را نداشتم.این هم برای خودش جنگی بود.یک جنگ سیاسی.شکست در آن به معنای آبروریزی برای چندین میلیون نفر ایرانی بود.یکی به عربی داد زد:رئیس جمهوری اسلامی ایران وارد میشوند.سرم گیج رفت.ای کاش به این سفر نمی آمدم وچنین صحنه ای را هرگز نمیدیدم.آنها میخواستند در تمام دنیا مارا تحقیر کنند

و اینطوری به صدام روحیه بدهند.شیطنت ناجوانمردانه ای بود.آقا به همراه محافظین و هیئت همراه ، قدم به قدم به  در راهرو نزدیک تر میشد.چشمان میزبانان برقی زد.لبخند مرموزانه ای بر چهره شان نقش بست.

آقا نگاهی به در انداخت با این که نمیدانست آن طرف چه خبر است اما.....


۱۸
شهریور


#معرفی_کتاب 

#زن_در_آینه‌ی_جلال_و_جمال

دردنیای امروز نه به هویت حقیقی #زن توجه شده ونه جایگاه اصیل و واقعی اوشناخته شده؛ وآن موجودی که به حکم الهی به منزله‌ی باطن و #جان‌جامعه است به سخیف‌ترین وضع بدل شده و شاهد بازاری شدن برای او"کمال و جمال" معرفی شده است.

درکارگلاب و گل حکم ازلی این بود/کان شاهدبازاری وین پرده نشین باشد


این کتاب درجهت احیای این تفکر اصیل اسلامی زمینه‌ی هرنوع تحریف درمعرفی منزلت زن رامنتفی میسازد.

۱۸
شهریور

مرگ تاجرانه

#شهید_چمران الگو و شخصیت برجسته

کتاب «مرگ تاجرانه»

(شهید و شهادت در کلام رهبر معظّم انقلاب اسلامی)


📚کانال«پاتوق معرفی کتاب»📖

@book_room

۱۸
شهریور

راستی چرا بازیهای فینال این قدر حساسه؟

چون اخرش یکی به قهرمانی میرسه و یکی اونو از دست میده


لحظه لحظه ی دنیا هم همین طوریه،آخرش یا بهشته یا جهنم!!


"فریق فی الجنه و فریق فیالسعیر"

7سوره ی شوری

برگرفته از کتاب

"سلام_خدای_خوبم "


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی


۱۳
شهریور

شهید چمران


#معرفی_کتاب 📕

#رقصی_چنین_میانه_میدانم_آرزوست

#شهید_دکتر_مصطفی_چمران