آبنبات هلدار
#برشی_از_کتاب
#آبنبات_هلدار
#داستان_طنز
قبل از اینکه موفق شوم نامه را چنگ بزنم، ملیحه دستش را کشید؛
چون دستم را خوانده بود. ملیحه قبل از اینکه نامه را باز کند چشمکی به مامان زد و پرسید: مگه داداش محمد آمده بجنورد؟ انگار نامه اش را از همین جا پست کرده. هم فرستنده بجنورده هم گیرنده...
«ای نام تو بهترین سراغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
سلام بر اقاجان و مامان و بی بی و ملیحه و خودم که محمدم
خوب هستید؟الان که این نامه را مینویسم درقصر شیرین نشسته ایم.جایتان خالی خیلی قصر قشنگی ست توی حیاط قصر سنگر درست کرده ایم و داریم بابقیه همسنگرها موز میخوریم بفرمایید موز هه هه هه شوخی کردم امروز از طریق رادیو کویت یک ترانه شنیدم که اقای اشرفی به من تقدیم کرده بود دستش درد نکند راستی اقاجان من توی تیراندازی نشانه گیری ام ازهمه بهتراست و مثل رابین هود باهرتیر دوعراقی را میزنم
اما حیف که گلوله هایم زود تمام میشود و برای خرید گلوله به پول احتیاج دارم.بنابراین اگر ممکن است مقداری پول بدهید محسن برایم بفرستد جبهه تا بتوانم گلوله بخرم ضمنا وصیت میکنم چراغ قوه و و دوچرخه خودتان راهم به محسن بدهید تا بتواند کارهای خانه را بهتر انجام دهد.»
ارسالی از خانم پورمحمد_دانشکده پرستاری