هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

کارگروه دانشجویی کتاب و کتابخوانی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی(ره)

هر کس که با کتاب‌ها 🌺🍃
آرامش یابد، 🌺🍃
راحتی و آسایش از او سلب نمی‌گردد. 🌺🍃

🍃 "امام علی(ع)"🍃

این صفحه توسط یکی از اعضای گروه هم‌اندیشان مدیریت می‌شود.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵۱ مطلب با موضوع «معرفی کتاب :: کتابهای داستانی :: رمان» ثبت شده است

۲۸
مهر

#معرفی_کتاب📕

#زینا

#خدیجه_تاج‌الدین

رمانی ۳۱۲ صفحه‌ای که روایتگر روزهای جوانی دختری مرفه با اعتقاداتی نه چندان قوی‌ست.  دانشجوی پزشکی‌ست و برای رهایی از مشکلات عاطفی به بیمارستانی در نزدیکی خط مقدم می‌رود تا کمی دغدغه‌ها و مشکلاتش را از یاد ببرد که خیلی زود به اسارت درمی‌آید اما این اسارت مقدمه ایست بر رهایی او...

«صبح باری دیگر به زیارت رفتم . پس از عرض ارادت و طلب مساعدت به طرف مغازه اش به راه افتادم، در مغازه بسته بود. ساعتی از فاصله  ای نسبتاً دور منتظر ایستادم، بالاخره از راه رسیدند. پسر در را باز کرد، آه خدای من! یعنی می‌توانست آن پسر بچه‌ی دوست داشتنی یاسر باشد؟! شب گذشته را آن قدر محو افکار ماجد بودم که کاملاً یاسر را از یاد برده بودم؛ یعنی این پسربچه همان کودکی ست که چندین روز او را بغل داشته و به این طرف و آن طرف کشانده بودم؟!»


ارسالی از خانم سیفی_دانشکده پیراپزشکی


۲۴
مهر

#معرفی_کتاب📕 

#قصه‌ی_دلبری


فرمانده بسیج دانشگاه که شبیه شهدا بود 

همراه رفقایش همیشه میشد کنار شهدای گمنام پیداش کرد . 

صدای خوبی داشت و نوحه میخوند و پایه ی هیئت . 

همیشه سرش پایین بود و به چشم پاکی تو فامیل معروف بود . از دار دنیا یه موتور تریل داشت .

اما عاشق یه دختر خانم میشه و ...




از سوریه که بر میگشت اصلن هیچی نمیگفت ولی من با ترفند های خاصی ازش حرف میکشیدم . یه بار بابام گفت نمیخواد دیگه بری اونم گفت من با نرفتنم مشکلی ندارم ولی قیامت شما جواب حضرت زهرا رو بدی ؟ پدرم دیگه نتونست حرفی بزنه و مادرم زد زیر گریه .

بعضی ها هم میگفتند رفته سوریه قصی القب شدی و آدم میکشی راستی تا حالا چند نفرو کشتی ؟ اونم حواب میداد : ....


ارسالی از آقای موسوی_دانشکده سلامت

۲۴
مهر

#برشی_از_کتاب📚

#ر‌ه‌ش

#رضا_امیرخانی 

علا چشم از راهِ بی‌انتهای جلوِ روش و صفِ ارباب رجوع‌ها برمی‌گیرد و نگاه می‌کند به آسمان.انگار می‌خواهد مرا پیدا کند.صدای مرا شنیده است.نه؛انگار می‌خواهد گلایه کند؛نه به  شهردارِ منطقه،نه به شهردارِ ابرشهر...انگار می‌خواهد شکایت ببرد به خودِ خدا... به آسمان نگاه می‌کند.ما را نمی‌بیند.می‌خواهد ما را دور بزند و بالاتر از ما،خدا را ببیند.نمی‌داند که اگر بالا را نگاه کند و مرا و ایلیا را نبیند،خدا را هم نمی‌تواند ببیند...

کاش علا هم بود و از این ارتفاع شهرش را،شهرداری‌ش را و شهردارش را می‌دید.باید پایین برویم،اما بالاتر می‌رویم...پایین را نگاه می‌کنم.ما بالا می‌رویم.شهر هم بالا می‌آید.خاکستریِ شهر بالا می‌آید...تکان می‌خوریم،شهر هم تکان می‌خورد و می‌لرزد...پدر را می‌بینم دور است از ما.و مادر را...فکر می‌کردم فقط از خاک اتصال دارم به‌شان...حالا می‌فهمم که از این بالا،از هوا هم می‌شود متصل شد به‌شان...به بابا می‌گویم ما این بالاییم...بالای شهر...ش...ه...ر...بابا می‌خندد و از جایی سبز می‌گوید:《ر...ه...ش...》انگار صدا به دیواره‌ای خورد و برگشت.ش...ه...ر...رفت و ر...ه...ش...برگشت.


_رَهِش عجب نام خوبی است برای اِیربُرن شدن و از زمین بلند شدن...


۱۸
شهریور

شنام



#خلاصه_اثر

#شُنام

شنام خاطرات رزمنده‌ای  سپاهی و 16 ساله است که به کردستان اعزام میشود و در عملیات قله‌ی شُنام بسیاری از دوستانش شهید میشوند. او به همراه برادرش توسط  گروهک ضد انقلاب کومله اسیر میشود. برادرش در زندان به شهادت میرسد و خود او در معرض اعدام قرار میگیرد. او عاشق دختر 17_16 ساله کرد به نام شیلان میشود. شیلان به او کمک میکند، خبر شهادت برادرش را میدهد و از اعدام او جلوگیری میکند. بعد از یکسال از اسارت آزاد میشود و در سپاه کردستان میبیند که شیلان هم فرار کرده است.از او رفع اتهام میکند و میماند که او آزاد شود، او را به خانه‌ی دایی اش میرساند. به خانه‌ی خود در اسد آباد برمیگردد. یکماه بعد از آزادی برای آموزش به کرمانشاه میرود، ولی به جای پادگان به خانه‌ی دایی شیلان به سقز میرود.......


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی

۰۷
شهریور


#معرفی_کتاب📕

#رهش


ر‌ه‌ش جدیدترین اثر رضا امیرخانی ،داستان زوجی معمار است با فرزندی که بیماری تنفسی دارد.امیرخانی در این کتاب به بیان اینکه چه اتفاقی برای شهر در حال رخ  دادن است می‌پردازد و آنچه که ما با تهران و خودمان میکنیم را به مجازاتی قدیمی به نام خودبس تشبیه می‌کند.

لیا ،شخصیت اصلی داستان، زنی میانسال است که با ساخت و ساز بی‌رویه مخالف است و به دنبال شهریست که در آن خانه‌های قدیمی مادربزرگ‌ها و باغ‌ها و فضاهای سبز جایشان را به برج‌ها نداده‌اند،بچه های همسایه بعدازظهرها در حیاط جمع می‌شوند و بازی می‌کنند و...

اما این شهر عوض شده‌است...


+داستانی گیرا و دلنشین دارد و نویسنده با تشبیهاتی که استفاده کرده، آن‌ را زیباتر کرده است. با خواندنش دوست دارید آن را ادامه دهید.پیشنهاد میکنم دوستانی که این کتاب را نخوانده‌اند،حتما به سراغش بروند.


۰۳
شهریور

کتاب عشق در برابر عشق


#معرفی_کتاب #عشق_در_برابر_عشق

#ترنجستان_سروش


روایت پسر عاشق‌پیشه ایرانی، با بغضی از دین اسلام که در ماجرایی پیچیده با #امام_حسن_مجتبی آشنا شده و حکایت دلدادگی‌اش، زندگی جدیدی به وی می‌بخشد.

۰۱
شهریور

چایت را من شیرین می‌کنم


📚

خب بنظرم خوندن داستان یا رمانی که محتوا نداشته باشه یجور ظلم به خوده، چون چندساعت از عمر مفیدتتو برای چیزی میذاری که ارزششو نداره...

۱۹
مرداد

سر بلند


مستند داستانی شهید «محسن حججی» بزودی منتشر می‌شود

خبرگزاری فارس: مستند داستانی شهید «محسن حججی» بزودی منتشر می‌شود

کتاب زندگینامه مستند داستانی شهید مدافع حرم محسن حججی توسط انتشارات شهید کاظمی به زودی منتشر می‌شود.


به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب «سربلند» روایتی است مستند داستانی از کودکی تا شهادت محسن حججی که مراحل پایانی چاپ خود را می‌گذراند.

۲۵
تیر
#برشی_از_کتاب📖
#خاطرات_سفیر 
یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه. 
راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوت زنان از اتوبوس پیاده شد.
رفتم جلو، سلام کردم و گفتم: "عذر می خوام. امروز اتوبوس نیست" 
گفت: "نه، امروز اعتصابه" 
دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه؛ به خصوص که داشتم متضرر می شدم و ناخواسته در زنجیره نتایج اعتصاب دخیل شده بودم. 
گفتم: "ببخشید ... می شه بدونم برای چی راننده ها اعتصاب کردند؟" 
راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: "این یه موضوع ملّیه. به خارجیا ارتباطی نداره."
۰۱
فروردين

سیاه چمن

 

 

برش کتاب   معرفی کتاب

سیاه چمن، امیرحسین فردی