هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

کارگروه دانشجویی کتاب و کتابخوانی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی(ره)

هر کس که با کتاب‌ها 🌺🍃
آرامش یابد، 🌺🍃
راحتی و آسایش از او سلب نمی‌گردد. 🌺🍃

🍃 "امام علی(ع)"🍃

این صفحه توسط یکی از اعضای گروه هم‌اندیشان مدیریت می‌شود.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۹ مطلب با موضوع «معرفی کتاب :: کتاب تاریخی :: دفاع مقدس» ثبت شده است

۰۶
آذر

#معرفی_کتاب📕

#بال_آتش_بال_خون

#مصطفی_جمشیدی 

کتاب «بال آتش، بال خون» از سری داستان‌های‌ دفاع مقدس است که در دو فصل گردآوری شده است که روایت‌های فصل اول، عموما درباره شخصیت #شهید_دوران و خلبانی وی نگاشته شده و شامل خاطره‌هایی از هم‌رزمان اوست. در فصل دوم که کوتاه‌تر است بیشتر شخصیت درونی ایشان مد نظر است و یک بعد ناشناخته از این شهید را نشان می‌دهد که در این فصل، همسر او هم نقش پررنگی دارد. 


#بخشی_از_کتاب📖

«اگر در جیبش حین رفتن به سمت جیپ برای پرواز، بیسکویت یا تخم آفتابگردان داشت، یواشکی آنها را در طول حاشیه باغچه کوچک می‌ریخت تا پرنده‌ها ناهار و شامشان مهیا باشد. برای خلبان، آنها فقط روی زمین زیبا بودند و دیدنشان در آسمان -اگر مقدور بود- دلهره‌ای فقط ویا هراسی مسلط و منحوس بود. در امریکا -بخصوص تگزاس- در اولین پرواز بدون استاد  در آخرین لحظه بلند شدن از زمین، دسته‌های مرغابی مهاجر، هم‌ردیف خط کناری باند در حال پرواز بودند.


نگهبان‌ها با تفنگ‌های مخصوص و با کلاه‌هایی که رویشان حروف گرینگو منقوش بود، مداوم در محوطه‌ها در حال گشت به سوی این‌جور پرنده‌ها شلیک می‌کردند و از قضا حقوق خوبی هم می‌گرفتند؛ اما فوج فوج  از این پرنده‌ها -دور مانده از قشون در حال مهاجرت- به محوطه‌های فرودگاه می‌رسیدند و هر روز کار تفنگ‌چی‌ها شکار آنها بود. اما اینجا این‌قدر نبودند که کارکنان پرواز محتاج این تدابیر باشند.»


۰۲
آذر

#برشی_از_کتاب 📓


آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دو نماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند: "این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و… اما من را بی حساب و کتاب بردند.

رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"


سپس در همان شب ایشان به همراه چند نفر از دوستان به سمت منزل احمدآقا که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله در چهار راه مولوی بود، رهسپار شدند. در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."


از کتاب #عارفانه 

#شهید_احمدعلی_نیری

۰۲
آذر

در جبهه غرب خبری نیست

#معرفی_کتاب📕 

#در_جبهه_غرب_خبری_نیست

"... در واحد پهلویی ما جسد چند نفر را پیدا کردند که با همان سرنیزه‌ی ارّه‌ای دماغشان را بریده و چشم هایشان را از کاسه درآورده بودند بعد توی دماغ و دهانشان آنقدر خاک چپانده بودند تا خفه شوند...ما به درندگانی وحشی تبدیل شده ایم... حقیقت این است که در سه چیز استاد شده ایم: قمار، فحش و جنگ!"

۰۲
آذر

#برشی_از_کتاب 📕

#فرنگیس 


شب آرام آرام از راه می‌رسید. همه کنار هم، پشت صخره‌ها کز کرده بودیم. کسی نای حرف زدن نداشت. نمی‌دانستیم قرار است چه بلایی سرمان بیاید. علیمردان، دایی‌ام، پدرم و تعدادی از مرد‌ها هنوز با ما بودند. آن‌ها هم آرام و قرار نداشتند. می‌خواستند برگردند ده. عده‌ای از زن‌ها نگذاشتند. با یک دنیا ترس می‌گفتند: «اقل کم شما بمانید. ما اینجا تنها هستیم. اگر یکهو عراقی‌ها تا اینجا جلو بیایند، دست تنها چه کنیم؟


در دل شب، صدای زنجیر تانک‌ها و انفجار توپ و خمپاره لحظه‌ای قطع نمی‌شد. از سمت گیلانغرب هم نیرو‌های خودمان به طرف گورسفید توپ و بمب پرتاب می‌کردند. آوه زین و گورسفید، شده بود خط مقدم جبهه!...»


🔺️کتاب 《فرنگیس》 شامل خاطرات فرنگیس حیدرپور،بانوی شجاع و غیور خطه‌ی گیلانغرب است که پس از حمله‌ی عراقی‌ها به روستای محل تولدش، در حالیکه ۱۸ سال داشت، در برخورد با دو سرباز عراقی ، یکی را کشته و دیگری را اسیر می‌نماید. 

این کتاب در ۱۲ فصل تنظیم شده است و از دوران کودکی، ازدواج،آغاز زندگی مشترک و نسبتا خوش این زوج، آغاز جنگ تحمیلی و بمباران‌‌ها، دوران آوارگی فرنگیس و خانواده‌اش و دیگر ساکنان روستا و...را روایت می‌کند.

۰۲
آذر

#برشی_از_کتاب 

#مرد_رویاها

#سید_مهدی_شجاعی

چمران:

ببین عزیز! من نمی خوام خلاف قولم عمل کنم، ولی یک واقعیتی رو بهت میگم، اگر بعد از دونستن و فهمیدن اون، همچنان سر پیشنهادت بودی، من موافقم.



پروانه: (ذوق زده)

ممنونم که موافقی! اون واقعیت هرچی باشه تاثیری تو درخواست من نداره.



چمران: 

اون واقعیت ممکنه یک کمی تلخ باشه، ولی به هر حال واقعیته و برای تو که می خوای به یکی از انتخاب های بزرگ زندگیت دست بزنی، دونستنش لازمه.



پروانه:

تو که کشتی منو! بگو!



چمران:

و اون اینه که «من مرد زندگی نیستم.»



پروانه: (جا می خورد)

یعنی چه؟



چمران:

من یک تکلیفی تو این عالم دارم که فکر می کنم برای انجام اون به دنیا آمدم. نگاه نکن به دکترای فیزیک پلاسما، نگاه نکن به پیشنهادهای وسوسه انگیز شرکت های بزرگ آمریکایی... من به زودی همه اینها رو باید بگذارم و برم.



پروانه:

کجا بری؟



چمران:

به دنبال انجام اون تکلیف.‌‌

۰۲
آذر

ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود.

یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی 

تعجب کردم.....


دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. 

جلوی یک مغازه , کارتن هارا زمین گذاشت.

وقتی کار تحویل تمام شد, جلو رفتم و سلام کردم. 

بعد گفتم : اقا ابرام برای شما زشته, این کار بار بر هاست نه شما

نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست , بیکاری عیبه, این کاری هم که من انجام میدم برا خودم خوبه, مطمئن میشم که هیچی نیستم و جلوی #غرورمو میگیره

گفتم : اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست, تو ورزشکاری خییلیا میشناسنت...

ابراهیم خندید و گفت: ای بابا , همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد, نه مردم.


💞برگرفته از کتاب "سلام بر ابراهیم ,ص 43💞


شهید #ابراهیم_هادی

۲۹
آبان

یا زهرا

#برشی_از_کتاب📖 

#یازهرا(س)

محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا (س) است. من هم فرمانده گردان یازهرا (س) هستم! 

نمیدانم چرا یکدفعه یاد این حرف ها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود...

محمد را از سنگر بیرون آوردیم. دستم را به زیر پهلوی او بردم. شکاف عمیقی در پهلوی چپش بود. بازوی راست او هم غرق خون بود. تعجب کردم! چطور خمپاره از بالا آمده و اینطور در دو طرف بدن زخم ایجاد کرده...


گفته بود؛

جنازه من را که آوردند از حسینیه بنی فاطمه (ع) تشییع کنید. قبل از دفن لباس سپاه به من بپوشانید. پیشانی بند یازهرا (س) به سر من ببندید. در گلستان شهدا کنار سید رحمان مرا دفن کنید. پدر و مادرم مرا در قبر بگذارند، روی سنگ قبر من هم فقط بنویسید: یازهرا (س)



▪️یا زهرا (سلام الله علیها)، زندگی نامه و خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی


ارسالی از خانم جعفری




۲۴
آبان

زخم شانه مسیح

بسم الله الرحمن الرحیم

 #معرفی_کتاب📕 

#زخم_شانه_مسیح

اثر: #علی_شاه‌حاتمی


این کتاب شامل دو #فیلمنامه به نام: «زخم شانه مسیح»، و «ایلیا و‌ ماریا» است.


نویسنده در هر دو داستان سعی دارد تا دین‌های، مسیحیت و اسلام را در قالب انسان‌هایی که به دین‌هایشان عمل می‌کنند، بدون آن‌که کاری به دینِ یکدیگر داشته باشند، در کنار هم بیاورد.


داستان اول مربوط به جنگ و فداکاری رزمندگان مسلمان و مسیحی در کنار یکدیگر است؛ شاید نویسنده از نوشتن این داستان قصد داشته‌است که از فراموش شدن ایثارِ رزمندگان مسیحی، در هشت سال دفاع مقدس جلوگیری کند.


داستان دوم نیز درمورد فرزندی بی‌مادر و مادری بی‌فرزند است، که طی جریان مسابقه‌ای، ایلیا از #ایران و ماریا از #ایتالیا با هم آشنا می‌شوند و کمبود عاطفی خود را در کنار هم حل می‌کنند و..


انتشارات: #نیستان

تعداد صفحه: ۱۷۳


ارسالی از خانم حسنپوردکان_دانشکده پرستاری

۲۴
مهر

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

#معرفی کتاب: #دکتر_بدو ! 

اثر: #دکتر_رضا_منتظر

 

خاطرات سرتیپ‌دوم #غلام‌حسین_دربندی

از امدادرسانی در دفاع مقدس

 

💣آن‌چه واضح است این است که، جنگ همواره با خون و خونریزی همراه بوده؛ و از این جهت، یکی از مهم‌ترین ارکان جنگ، حضور و فعالیتِ به‌موقعِ نیروهای امدادرسانی در این میدان‌ها است.