هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

هم‌اندیشان راهی به سوی کتاب، فرهنگ، اندیشه

هم‌اندیشان ۱۳۴۸

کارگروه دانشجویی کتاب و کتابخوانی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی(ره)

هر کس که با کتاب‌ها 🌺🍃
آرامش یابد، 🌺🍃
راحتی و آسایش از او سلب نمی‌گردد. 🌺🍃

🍃 "امام علی(ع)"🍃

این صفحه توسط یکی از اعضای گروه هم‌اندیشان مدیریت می‌شود.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۰۸ مطلب با موضوع «برش کتاب» ثبت شده است

۲۴
مهر

#برشی_از_کتاب📚

#ر‌ه‌ش

#رضا_امیرخانی 

علا چشم از راهِ بی‌انتهای جلوِ روش و صفِ ارباب رجوع‌ها برمی‌گیرد و نگاه می‌کند به آسمان.انگار می‌خواهد مرا پیدا کند.صدای مرا شنیده است.نه؛انگار می‌خواهد گلایه کند؛نه به  شهردارِ منطقه،نه به شهردارِ ابرشهر...انگار می‌خواهد شکایت ببرد به خودِ خدا... به آسمان نگاه می‌کند.ما را نمی‌بیند.می‌خواهد ما را دور بزند و بالاتر از ما،خدا را ببیند.نمی‌داند که اگر بالا را نگاه کند و مرا و ایلیا را نبیند،خدا را هم نمی‌تواند ببیند...

کاش علا هم بود و از این ارتفاع شهرش را،شهرداری‌ش را و شهردارش را می‌دید.باید پایین برویم،اما بالاتر می‌رویم...پایین را نگاه می‌کنم.ما بالا می‌رویم.شهر هم بالا می‌آید.خاکستریِ شهر بالا می‌آید...تکان می‌خوریم،شهر هم تکان می‌خورد و می‌لرزد...پدر را می‌بینم دور است از ما.و مادر را...فکر می‌کردم فقط از خاک اتصال دارم به‌شان...حالا می‌فهمم که از این بالا،از هوا هم می‌شود متصل شد به‌شان...به بابا می‌گویم ما این بالاییم...بالای شهر...ش...ه...ر...بابا می‌خندد و از جایی سبز می‌گوید:《ر...ه...ش...》انگار صدا به دیواره‌ای خورد و برگشت.ش...ه...ر...رفت و ر...ه...ش...برگشت.


_رَهِش عجب نام خوبی است برای اِیربُرن شدن و از زمین بلند شدن...


۲۳
مهر

#برشی_از_کتاب 📚

رئیس ها و دفتر ها!

حالا خوب است فقط دوسال است از پیروزی انقلاب می گذرد آن وقت این قدر قیافه میگیرد. انگار از دماغ فیل افتاده! انقلاب کردیم که بگوییم 

مقام ها ی مادی و دنیایی ارزشی ندارد و فقط بهانه ای است برای خدمت بیشتر و... اما همین اول کار، خوب ماهیت خودشان را نشان دادند.معلوم شد این شعار ها یعنی فقط کشک!

آقایان دنبال پست و مقام خودشان بودند.برای همین هم به جان شاه افتادند. والّا کی دلش برا مردم سوخته؟

کی دنبال خدمت است؟! نمونه اش همین اقا.انگار نه انگار به خاطر جنگ آمده جبهه.اصلا وظیفش هست بیاید خط مقدم. رفته یک گوشه جای بی خطر ،دفتر دستک راه انداخته که مثلا دارد جنگ را فرماندهی میکند. 

ای کلابردار....!من ساده لوح را بگو که میخواستم مسائل مهم مربوط به جنگ را با او درمیان بگذارم. حالا که مرا در تشکیلاتش سر کار گذاشتند میروم پیش نماینده امام.وای به حالش اگر او هم قیافه بگیرد و رئیس های دفترش مرا دست به سر کنند. آن موقع پته همشان را میریزم روی آب. طاغوت که شاخ دم ندارد. همین ادا اطوار هاست دیگر.خدا به این یکی رحم کند.و الّا همه عصبانیتم را سر او خالی میکنم.کار شخصی که ندارم. بخاطر همین آب و خاک دارم جوش میزنم.آنوقت آقایان سردمدار نظام  در منطقه جنگی هم دست از امروز و فردا کردنشان بر نمیدارند....میدانم چه بلایی سرشان بیاورم... وارد سالن میشوم.روی تخت سربازی  نشسته و در خطوط سیاه کاغذ هایش فرورفته است.باید با تحکم صحبت کنم.جوری که بترسد و و دفتر نماینده امام را نشانم دهد.آنوقت دیگر نیاز به هماهنگی و وقت قبلی و... نیست.سرم را میگذارم پایین و می روم داخل . میایستم گلویی صاف میکنم .زور میزنم صدایم کلفت شود و هوار میکشم...جناب با شما هستم. مرا به دفتر امام راهنمایی کنید همین الآن...

سرش را بالا می آورد.انگار هنوز غرق نوشته هاست.عینکش را جا به جا کرده و سر تا پایم را وراندازمیکند.

برافروختگی مرا که می بیند تبسمی میکند. 

_سلام علیکم  برادر.خودم هستم.امرتان.. ؟

خشکم زده بود.او خییلی با بنی صدر فرق داشت.نماینده امام بود


#نم‌نم_آفتاب(سید حمید مشتاقی نیا)

_داستان های کوتاه زندگی رهبر_


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی

۲۳
مهر

آسمان


دلم می‌خواهد همه چیز دروغ باشد. تو هنوز زنده باشی، درِ تابوت دوباره باز بشود و ما تو را ببینیم که از خوابی دراز و دور بیدار می‌شوی و به ما لبخند می‌زنی.💔

باز سوار ماشین خودمان بشویم. از تونل دراز و تاریک عبور کنیم و در بیشه‌کلا باشیم. تو و امیر بدوید سمت دریا و من از دور نگاهتان کنم، برایتان لبخند بزنم...❤️


تیرماه ۱۳۸۱ 


آخرین سطر از #آسمان، دوران به روایت همسر شهید💛


"این قهرمان مردی است که من سال‌های درازی است که دوستش دارم. حالا خوب می‌دانم سهم تمام لیلی‌ها بی‌مجنون ماندن است..."


ارسالی از خانم رحمانی_دانشکده سلامت


۱۴
مهر

#مطهری_خوانی 📖

#یک_دقیقه_مطالعه 📚


🔴چرا باید #نماز بخوانیم؟ نماز خواندن ما چه فایده ای برای خدا دارد؟


🔹گاهی افرادی سؤال می‏ کنند فایده نماز خواندن ما برای خدا چیست؟ برای خدا چه فایده‏ ای دارد که من نماز بخوانم؟ دیگری می‏ گوید: شما می‏ گویید من نماز بخوانم، نزد خدا #اعلام_بندگی کنم؛ مگر خدا نمی ‏داند که من بنده ‏اش هستم که مرتب بروم آنجا بایستم #اعلام_بندگی کنم، تعظیم کنم، چاپلوسی کنم تا خدا یادش نرود که چنین بنده ‏ای دارد. اگر خدا یادش برود، چنین خدایی که خدا نیست. شما که می ‏گویید خدا هرگز یادش نمی ‏رود. پس عبادت کردن برای چیست؟ 


🔹خیر، نماز برای این نیست که خدا یادش نرود چنین بنده ‏ای دارد؛ نماز برای این است که #بنده_یادش_نرود_خدایی_دارد؛ نماز برای این است که ما همیشه یادمان باشد که بنده هستیم، یعنی چشم بینایی در بالای سر ما وجود دارد، در قلب ما وجود دارد، در تمام جهان وجود دارد؛ یادمان نرود به موجب اینکه بنده هستیم خلقت ما #عبث نیست؛ بنده هستیم پس #تکلیف و #وظیفه داریم. 


📝شهید مطهری، آزادی معنوی، صفحه 62 (با تلخیص)

#آزادی_معنوی

۱۴
مهر

عدم هماهنگی اراده و تخیل خواننده، مانع تمرکز است


اگر تخیل خواننده با اراده اش هم سو نباشد، نمیتواند تمرکز حواس کافی و لازم داشته باشد.در روان شناسی اثبات شده است که در این تضاد ، قدرت تخیل ، قوی تر از قدرت اراده است. وقتی دانشجویی کتابی را باز میکند و به مطالعه آن اقدام میکند، پس از مدت کوتاهی ، افکاری به ذهنش خطور میکند؛ مثلا با دوستانش فوتبال بازی کند،  یا باهم به سینما  بروند یا فلان فیلم را تماشا کنند.این تخیلات ، باعث میشود خواننده تمرکز خویش را از دست بدهد و سرانجام از خواندن کتاب منصرف شود.

برای غلبه بر این مشکل خواننده وقتی مایل به مطالعه درباره موضوعی خاص باشد بهتر است خود را در حال و هوای مخصوص آن موضوع قرار دهد؛ مثلا اگر  کتاب شعری میخواند خود را در حال و هوای شاعر در هنگام سرودن یا خواندن آن شعر قرار دهد و اگر کتاب پزشکی میخواند، خود را در  حال و هوای پزشک هنگام معالجه ی بیمار قرار دهد تا از این طریق #خیال_و_اراده_راباهم_هماهنگ_کند

تا زمانی که آهنگ تخیل و  اراده هماهنگ باشند،تمرکز حواس حفظ میشود.

برگرفته از کتاب "20نکته در باره ی مطالعه" سید مهدی موسی زاده

۱۴
مهر

#فوق_العاده_است.

                         #حتمابخوانید

نقش بر آب

از رفتار ها و نگاه های مشکوکشان باید حدس میزدم که برنامه ای دارند.بعضی هاشان ما را که میدیدندمرموزانه به هم چشمک میزدند. مطمئن بودم نقشه ای دارند؛ اما در ذهنشان چه میگذشت نمیدانستم.تا اینکه رسیدیم به راهرویی که به اتاق جلسه ختم میشد.آنجا بود که دیگر دستشان رو شد.نامرد ها !حیله ی شیطنت آمیزی را طرح کرده بودند.در خیلی عرصه ها کم اورده بودند و حالا میخواستند با این رفتار ،خودشان را برتر و زیرک تر نشان دهند.

از دیدن درِ راهرو خشکم زده بود.آن را کوتاه ساخته بودند طوری که هرکس قصد ورود به راهرو را دارد مجبور شود 

#سرش_را_خم کند. سر خم کردن آن هم در مقابلِ.....؟احترام اجباری آن هم به یک شی بی ارزش؟!خودشان میدانستند ما به صاحب آن هم حاضر نبودیم تعظیم کنیم.دوربین هایشان را کاشته بودند آن طرف در که این صحنه را به تمام دنیا نشان بدهند.لحظات داشت به سرعت میگذشت.فرصتی برای اعتراض نبود. در را که نمیشد از جا کند.راه دیگری را هم برای عبور همراهان سراغ نداشتیم.دلم آشوب شده بود.قلبم داشت از جا کنده میشد. هر چه در توان داشتم به ذهنم فشار اوردم.اما فایده ای نداشت.تا آنموقع تجربه چنین برخوردهایی را نداشتم.این هم برای خودش جنگی بود.یک جنگ سیاسی.شکست در آن به معنای آبروریزی برای چندین میلیون نفر ایرانی بود.یکی به عربی داد زد:رئیس جمهوری اسلامی ایران وارد میشوند.سرم گیج رفت.ای کاش به این سفر نمی آمدم وچنین صحنه ای را هرگز نمیدیدم.آنها میخواستند در تمام دنیا مارا تحقیر کنند

و اینطوری به صدام روحیه بدهند.شیطنت ناجوانمردانه ای بود.آقا به همراه محافظین و هیئت همراه ، قدم به قدم به  در راهرو نزدیک تر میشد.چشمان میزبانان برقی زد.لبخند مرموزانه ای بر چهره شان نقش بست.

آقا نگاهی به در انداخت با این که نمیدانست آن طرف چه خبر است اما.....


۱۴
مهر

#برشی_از_کتاب  ✂️📖


.......اگر قطره ای چای روی شیشه عینک 👓شما بریزد ، فورا آن را پاک میکنید.

اما اگر قطره ای چای روی لباس سفید👕 شما بچکد ،صبر میکنید به منزل بروید و لباس خود را عوض کنید.

و اگر قطره ای☕️ روی قالی زیر پای شما بچکد، آن را رها میکنید تا مثلا شب عید به قالی شویی ببرید.

خداوند نیز باهرکس به گونه ای رفتار میکند و بر اساس شفافیت یا تیرگی روحش ، کیفر او را به تاخیر می اندازد.


بخشی از دلیل گرفتاری صالحان و رفاه مجرمان؛ برگرفته از کتاب تمثیلات 

(حجت الاسلام قرائتی)


ارسالی از خانم تنهایی_دانشکده توانبخشی

۰۷
مهر

امروز، #۷ام_مهر_ماه ، روز بزرگداشت فرماندهان شهید دفاع مقدس و سقوط هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان، شهیدان کلاهدوز،نامجو،فلاحی،فکوری و جهان آرا، درسال ۱۳۶۰ می‌باشد.

به این مناسبت در کتاویژه‌ی #کتاویم ،کتاب 《 #خرمشهر_کو_جهان‌آرا؟ 》 به‌ عنوان کتاب مناسبتی معرفی شده‌است.


این کتاب حاصل گفتگوی مرتضی سرهنگی و هدایت‌الله بهبودی با صغری اکبرنژاد(همسر شهید سید محمد جهان‌آرا) می‌باشد که به صورت پرسش و پاسخ تنظیم شده است.

در این کتاب، همسر سردار جهان‌آرا درباره او حرف می‌زند و از خاطرات آشنایی تا ازدواجشان می‌گوید.

او به فعالیت‌‌های قبل از انقلاب خود، تجربه‌های زندان و آشنایی با جهان‌آرا‌ اشاره می‌کند و ابعاد شخصیتی، فعالیت‌ها، دل‌مشغولی‌ها، حضور جهان‌آرا در جبهه‌های جنگ و در ‌‌نهایت، شهادت او را روایت می‌کند. همسر شهید درباره دیدگاه‌های سیاسی او، واکنش‌هایش در برابر رفتارها و خواسته‌های بنی‌صدر، نگاهش به جنگ و جانفشانی‌هایش هم حرف می‌زند. 

خواندن این کتاب درباره شهید که همسرشان آن را روایت می‌کند، باعث میشود بیشتر با ابعاد زندگی و شخصیتی ایشان آشنا شویم.

🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃


#بخشی_از_کتاب📖

پیوند جهان‌آرا و خرمشهر به نظر من به خاطر علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهان‌آرا می‌گفت: «مردم خرمشهر مظلوم واقع شده‌اند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهان‌آرا می‌گفت من بعضی از شب‌ها جسدهای بچه‌های خرمشهر را می‌بینم که توسط سگ‌ها تکه‌پاره می‌شود، ولی ما نمی‌توانیم از سنگرها و پناهگاه‌ها خارج شویم و این جنازه‌ها را نجات دهیم. شب و روز جهان‌آرا خرمشهر بود.

۱۸
شهریور

بازخوانی خاطرات آیت الله منتظری


🔻یک درخواست با دو پاسخ متفاوت.


🔸 بازخوانی خاطرات آیت الله منتظری

۱۸
شهریور


#معرفی_کتاب 

#زن_در_آینه‌ی_جلال_و_جمال

دردنیای امروز نه به هویت حقیقی #زن توجه شده ونه جایگاه اصیل و واقعی اوشناخته شده؛ وآن موجودی که به حکم الهی به منزله‌ی باطن و #جان‌جامعه است به سخیف‌ترین وضع بدل شده و شاهد بازاری شدن برای او"کمال و جمال" معرفی شده است.

درکارگلاب و گل حکم ازلی این بود/کان شاهدبازاری وین پرده نشین باشد


این کتاب درجهت احیای این تفکر اصیل اسلامی زمینه‌ی هرنوع تحریف درمعرفی منزلت زن رامنتفی میسازد.